در مجموعه پنج جلدی آ مثل آمبر، دختر باهوش هشت ساله از تجربههای تلخ و شیرینی میگوید که هم بامزهاند و هم آشنا.
آمبر و شهربازی سومین جلد از مجموعه آ مثل آمبر است. آمبر و جاستین به همراه خانوادههایشان برای تعطیلات به دماغه آبگیر رفتهاند. دیروز روز فوقالعادهای نبود چون مامان و بابای آمبر از همدیگر عصبانی بودند. امروز آمبر لباسهای شانسش را میپوشد تا روز خوبی برایش باشد. پدر آمبر پیشنهاد میدهد به شهربازی بروند. در شهربازی خانواده دانیلز از خانواده براون جدا میشوند تا به قسمت دیگری از شهربازی بروند. پدر و مادر آمبر هنوز هم با هم صحبت نمیکنند. آمبر برای جبران سکوت آن ها یک عالمه حرف میزند. بعد از هواپیما سواری آمبر پدر و مادرش را میبیند که با عصبانیت باهم صحبت میکنند. آمبر جلو میرود ولی آن ها او را نمیبینند. آمبر که از این موضوع ناراحت است، تصمیم میگیرد پیش خانواده دانیلز برود ولی راه را گم میکند. پلیس شهربازی او را به چادر گمشدهها میبرد. وقتی پدر و مادر آمبر به او را پیدا میکنند، هر سه میگویند که چقدر ترسیده بودند. بعد از پیدا شدن آمبر، پدر و مادرش از او عذرخواهی میکنند و بعد پدر که زمانی بسکتبالیست خوبی بوده، وقتی در مسابقه توپهایش گل میشود، جایزهاش را به مادر هدیه میدهد و این جوری یک روز خوب تبدیل میشود به یک روز خیلی عالی.
نظرات مشتریان
بررسی ها
هنوز دیدگاهی ثبت نشده است.
نوشتن نظر مشتری